دوبیتی صدف
ای دل چه صفا دارند حرفای صمیمانه
خود بین کدام عاقل دیوانه به دیوانه
خیلی زندگی سخته مسکین که بدبخته
هر شب تا سحر بیدار من با تو و پروانه
***
مرا اینگونه کم دیدی گهر بار و وفابارم
زمین و آسمان عشقم تو هر لحظه خدا یارم
به درد و غم نمی بازم به هر سازی نمی نازم
تویی دیوانه می خندی و من آتش به دل دارم
***
سرسختی و دل تاریک بشکن بزن ای دیوار
عمری است سپر کردی با کس نشدی غمخوار
در زندگی بی تابی مشکوکی به دل خوابی
تشنه و زلالِ آب محتاج شدی انگار
***
تو پاره تنم بودی چه شد ناله شدی بر من
همرازِ دلم بودی چه شد ظاهر شدی دشمن
در شادی و در غم ها در گرمی و در سرما
در محنتم ای بی رحم ، جلاد . زدی گردن
***
قربان دلت ای یار برگرد رهت باز است
ناراحت شدی لا باس بازنده سر افراز است
در کندر بسی زنبور گلهای شغف بیدار
جان چشم براهِ تو چون بلبلِ طنّاز است
***
دودی زده دنیایم آغشته به دل تنگی
طوفان و سیل آمد آلوده به صد رنگی
دیوار زده دورم محبوس شدم انگار
همرازِ دلم بیمار چسبیده به سرسنگی
***
دیوانه صفت بنگار در عهد و پیمانم
ساحل تو نشو غمگین دریایِ صدف جانم
مأیوس نشو قربان انسان و عطفِ آن
در سختی و در شادی همراهِ تو می مانم
***
ای یار مپرس از من گمراه تو می دانی
هر کاری که من کردم تفهیم نه زندانی
فریادِ نصیحت را در گوشِ تو می خوانم
بیدار نشدی از خواب حس کردی پشیمانی
***
جاسم ثعلبی (حسّانی) 20/05/1399
:: برچسبها:
# دوبیتی صدف ,
:: بازدید از این مطلب : 1385
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0